بار دگر یلدا شده دوباره
عیال رفته مامانش هم بیاره
یه زنگ هم به عمه جانش زده
گر نیایی پیش شوشوییم بده
ده روز پیش خاله را داده ندا
رد بکنی سر شویم شد جدا
شویم گفته ایل و تبارت بیار
دست بوسم دوست دارم ای نگار
شوهر بیچاره خبر ندارد
ناله های زارش اثر ندارد
دوست دارم گفته چهل سال پیش
در اوج نفهمی در دیار کیش
هزاران باردعوامان را ندیده
یک باردوست دارم را خو ب شنیده
عمو و دائیش هم قبلا آمدن
سه روز فبل یلدا اینجا لم دادن
اتاق خوابمان خوابونده پدر
من بیچاره را کرده دربدر
یواشکی رو به عیال کردم
نسنجیده چندتا خیال کردم
خبر داری از جیب شویت ای یار
چون کلاغ سیاه می کنی قارقار
همه خفته ها را را بیدار کردی
من مفلوک را زاز زار کردی
نمیدانی آجیل خواری حرام است
دست به پسته زدن لمس جذام است
من آیم از پس چند انار و سیب
گردو و بادام را حرام کرد طبیب
مایتابه را برداشت گشتم دربدر
در راه با مادر زن شدم سربه سر
نفس نفس زنان سلام کردم
بد جوری خودم را در دام کردم
یهو مادر زنم نقش زمین شد
هول کردم و گفتم چرا چنین شد
مایتابه ای که زنم انداخته بود
کار نه من ، مادر زن و ساخته بود
کل برنامه ریزی ها دود شد
یخ تو دلم آب شد و عود شد
شب یلدای ما درمانگاه بود
چشم ها سوی من بد نگاه بود
پریدم و چند فلافل خریدم
زان پس دیگر مادر زن را ندیدم
یلدا روی خوشی از زن ندیدم
ولی پشت و روی مایتابه را بوسیدم