صفا و صمیمیت درروز های کم داری(6)
البته این مغازه داران قریب به اتفاقشان سواد نداشتند ولی محاسبات را با چرتکه خیلی سریع انجام می دادند ، با توجه به اینکه اغلب پول نقد در دسترس مردم نبود آنها از مغازه داران نسیه خرید میکردند و افراد با سواد میران بدهی آنها را با روش خاصی در یک دهتر می نوشتند ، تا اینکه زمان برداشت و فروش محصولات این خریداران فرا می رسید و آن زمان آمده و با دکانداران تسویه حساب می کردند . یادم هست من کلاس سوم یا چهارم بودم که حیدر عم اوغلو مرا چند بار با خودش به دنبکی برد و من حساب های مردم آنجا را در دفتری یادداشت می کردم ، آنجا در خانه ای می ماندیم که با علیشیخی ها بویژه خانواده محترم شریفی ( از طرف پدر یا مادر ) نسبتی داشتند ، یکی از اقوام شان خانم بسیار محترم به نام لطیفه بود، من حدود کلاس چهارم ابتدایی بودم ، این خانم مرا خیلی دوست می داشت و می گفت اگر پسری بیاورم حتما اسم اورا جمال می گذارم ولی جاری لطیفه خانم قبل از خودش پسری به دنیا آورد و لطیفه خانم اسم آن پسر را جمال گذاشت ، این آق جمال الان مرد بزرگ و محترمی است و در دنبکی سکونت دارد و بار ها هم به علیشیخ و خانه ما آمده و باهم خیلی دوست هستیم ، البته از دوستان نزدیک اوستا حسین برادر بزرگترم که معمار منطقه می باشد هم هست ، زیرا تما خانه های نوساز دنبکی را اوست حسین ساخته و به شوخی دنبکی را ( حسین آباد ) نیز می گویند.
یک بار هم با مرحوم الهوردی رحیمی به قره قوش علیا رفتیم و من آنجا هم حساب های ایشان را در دفتری می نوشتم ، آن موقع همسر الهوردی از اهالی قره قوش علیا بود و با آقای عیسی احمد زاده باجناق می شدند .
گاهی اوقات هم راه خوی به ده یا برعکس نصفش بسته می شد ، ما نصف راه را با ماشین وباقیمانده
را با پای پیاده می رفتیم ، کفش های خوبی هم نداشتیم و بار ها سر خورده و به زمین می افتادیم ، تازه همراهانمان به جای اینکه کمک مان کنند ) چون می دانستند روی برف نرم اتفاق خاصی نمی افتد ) به ما خندیده و می گفتند چقدر پیدا کردی ( احتمالا منظورشان این بود که تو پول دیدی و برای برداشتن آن خودت را به زمین زدی که در واقع یک شوخی یا یک ضرب المثل بود ) .
آن موقع پیره (شهر فیرورق ) باغ های میوه زیادی داشت و میوه در آنجا خیلی ارزان بود ( البته الان هم دارد ولی فکر نکنم مثل آن موقع باشد ) ، بعضی از دکانداران ده با اسب و الاغ یک روزه به فیرورق می آمدند ، میوه های مورد نظر خود را تهیه کرده و شب را در قهوه خانه ( آن زمان در کنار جاده و بین باغ ها دو تا قهوه خانه وجود داشت ) می ماندند و قبل از طلوع آفتاب بار را بر روی چهار پایان گذاشته وبه سمت علیشیخ و یا سایر روستا ها به راه می افتادند . من خودم با مرحوم حیدرعم اوغلو ( آقای حیدر محمدی ) دو تایی با چند تا الاغ برای حمل بار به فیروق رفته ، میوه خریده و روز بعد به ده باز گشتیم .