| صفا و صمیمیت در روز های کم داری(4) |
. صبحانه نان و پنیر می خوردیم ، در شرایط مساعد بودن هوا ماست هم داشتیم و شب ها بیشتر شوربا ی قویرما ( سابق در روستا ها چون یخچال نبود ، در پاییز هر کس به اندازه توانش ، گوسفندی ، گاوی می کشت و یا گوشتی می خرید یک فرآوری روی آن انجام می دادند ( تف داده )، نمک هم داخلش می ریختند و آن را داخل ظرف های مخصوص می ریختند ( تقریبا به حالت یخ زده در می آمد ) ) و در فصل زمستان استفاده میکردند ) درست می کردیم ، البته کته هم بلد بودیم . هر گز بخاری نداشتیم اوایل از والور و بعد ها از علاالدین بریا گرم کردن منزل و پخت و پز استفاده می کردیم ، اکثر اوقات لباسهایمان را خودمان می شستیم . البه سوخت آن زمان هم نفت سفید بود که در چهار لیتری ها می خریدیم و داخل والور و یا علاالدین می ریختم و برای اینکه بدلیل گاز های متصای شده ار این چراغ ها خفه نشویم ، همیشه زمانی که پخت و پز نداشتیم و یا می خواستیم بخوابیم ، یک عدد آجر روی چراغ قرار می دادیم .
با همه این مصائب شاد بودیم ، غم نمی فهمیدیم ، بیشتر نگرانی مان نان خالی بود تا از ده برسد و آن موقع هشتاد درصد مشکلات ما حل می شد . به مرور زمان افراد دیگری هم به جمع ما اضافه شدند ، البته انها هم دو ، سه و چهار نفری یک منزل می گرفتند و خیلی هم باهم رفت و آمد داشتیم ، بویؤه خیلی هوای همدیگر را داشتیم از خانواده دور بودیم ، تعدا خانوار های علیشیخی که به خوی کوچ کرده بودند از انگشتان یک دست تجاوز نمی کردند و به مرور این کوچ از ده به شهر قوت گرفت و عامل اصلی آن هم رونق بازار فرش بافی و نبود کارخانه ها یا گارگاه های فرش بافی در علیشیخ و روستا های اطراف بود .