صفا و صمیمیت در روز های کم داری( 3 )
ماشین های جیپ که ظرفیت قانونی آنها 3 یا 4 نفر بود ، گاهی بیشتر از ده نفر هم سوار می کردند .
تاریخچه پیدایش جیپ
ایده اصلی ساخت جیپ عمدتاً از ذهن فرماندهان نظامی در جنگ جهانی اول تراوش کرد. جاییکه انسان و اسب در میادین باتلاقی و گل آلود جنگ از ادامه راه بازمیایستادند و گاهی جان خود را از دست میدادند. این نیاز به خودرویی چند منظوره که در ابتدای پیدایش و طرحهای اولیه او را به همین اسم میشناختند، باعث پیدایش اولین اتومبیل دو دیفرانسیل به نام جیپ گردید.
نام جیپ از کلمه (به انگلیسی: General Purpose) به معنای چندمنظوره که به اختصار به جی. پی (به انگلیسی: G.P) و در اثر تلفظ زیاد، به جیپ (به انگلیسی: Jeep) بدل شد، گرفته شده. رئیس هیئت مدیره شرکت ویلیز، جو فریزر، از اوایل سال ۱۹۳۹ بدنبال ساخت خودرویی سبک برای اهداف شناسایی-نظامی بود، با آغاز جنگ جهانی دوم در سوم سپتامبر همان سال در اروپا، و پیش بینی درگیری ایالات متحده آمریکا در این بحران، او پیگیری بیشتری نشان داد. حاصل مذاکرات او و افسران تدارکات ارتش برای ساخت خودرویی که در میادین جنگ قابل استفاده باشد، آن بود که قرار شد کمپانی ویلیز نمونه اولیه را جهت بررسی آماده نماید. ویکی پدیا
بنا بر این ما زمانی که اول مهر برای تحصیل به خوی می آمدیم ، تعطیلات عید به ده می بر می گشتیم . نان مورد نیاز ما را از ده می فرستادند ، زمانی که هوا خوب بود ما سر کیف بودیم چون نان ما به موقع می رسید ، ولی زمانی گرفتاری ما شروع می شد که به علت برف و کولاک راه بسته می شد و نان به ما نمی رسید و آنموقع ما عزا می گرفتیم . بعضی وقت ها را ده به خوی یک ماه و حتی بیشتر بسته می شد و همه منظر می مانند تا هوا کمی خوب شود و مرحوم محمد بهرامی ) ممد پنچر ) بیاید ورا را باز کند و بقیه ماشین ها پشت سر او راه بیفتند . محمد بهرامی یک کامیون روسی سه محوره داشت و خودش هم خیلی مسلط بود ، او همچنین پیمانکار شرکت نفت بود و تمام نفت سفید منطقه را او به روستا ها میرساند ، بعضی وقت ها هم که نفت نبود بار می زد و اقشار مختلف مردم از جمله دانش آموزان منطقه را بالای کامیون سوار می کرد و به مقصد می رسانید یا به خوی می آورد . او به معنای کامل مرد جاده های سخت و پر پیچ و خم بود . از دیگر کسانی که آن موقع کامیون داشتند و به سکمن آباد رفت و آمد داشتند می توان به آقای ابراهیم خلیل و آقای جلیل اشاره کرد. که آقای ابراهیم خلیل با شیخ غلامحسین ذاکری رفت و آمد خانوادگی داشتند . بعد از سیزده بدر به خوی بر می گشتیم وبا شروع تعطیلات تابستان به ده می آمدیم و در کار ها به خانواده هایمان کمک می کردیم
که این کار ها بسیار سخت تر از درس خواندن بود ، در عوض برای روز های سخت پخته تر می شدیم . عصر بعد از کار های طاقت فرسا چند ساعتی هم فوتبال بازی می کردیم .
قبلا اشاره کردم راه خاکی بود ، باتلاق داشت و در بعضی جا ها مانند جاده هراز پیچ پیچ بود و خطرناکترین جا محلی نزدیک قهوه خانه قوردیک به نام ( ده وه اوچان ) و بین کلوانس و قریس محلی به نام گدوک بود . خیلی وقت ها وقتی جیپ ها به آنجا می رسیدند ، مسافران را پیاده می کردند تا راحت تر بتوانند پیچ را دور زده و از سربالایی بگذرند و اگر هوا خوب و زمین خشک بود ، از دنده کمکی استفاده کذده و در حالی که همه صلوات می فرستادند و ترسان و لرزان هم بودند ، راننده را ترغیب می کردند که راحت تر از منطقه خطر عبور نماید . در گدوک هم مسئله به همین شکل بود . یک راننده ای بود به نام مشهدی خلیل که جیپش نسبت به جیپ های دیگر کمی بزرگتر بود و بیشتر هم برای علیشیخی ها کار میکرد و او بیشتر نان ما را می آورد . ما وقتی نان زیاد داشتیم ، اسراف می کردیم و باقمانده ها را در یک گونی قرار می دادیم ، و زمانی که راه بسته می شد و نان به ما نمی رسید به سراغ همان تکه نان هایی می رفتیم که زمانی مورد پسند ما نبودند . یک مشکل اساسی ما این بود که به خرید نان عادت نداشتیم و فکر می کردیم که شهری ها اشتباه می کنند که نان را می خرند و خودشان درست نمی کنند ، لذا فقط زمانی که گونی تکه نان ها هم تما می شد و باز هم از ده نان نمی رسید ، مجبور می شدیم نان بخریم ( آن هم بربری که به آن چوچه می گفتند ، می خریدیم ) نا گفته پیداست اگر مرتب نان می خریدیم برای آخر ماه پول کم می آوردیم چون پولمان بسیار محدود بود ) .
