شاید بیش از شصت سال قبل که مردم بیشتر برای رفت و آمد از اسب استفاده میکردند ، مرحوم جلال سلطان یک اسب تندرو و بلند بالایی داشته و در مسافرت بین روستا ها آن را سوار می شده است ، محل نگهداری این اسب در طویله ای در نزدیکی ائشیک اتاق بوده است .
کسانی که در مورد ائشیک اتاق اطلاعاتی ندارند به کتاب های درود بر علیشیخ و تاریخ علیشیخ و شجره نامه ها مراجعه نموده و یا از اقوام 70 سال به بالای خودشان بپزسند .
خیلی ها دنبال داشتن این اسب بودند و می خواستند آن را بخرند ولی مرحوم جلال خان حاضر به فروش آن نبود ، یک روز که از خواب بیدار میشوند و فردی که مسئول رسیدگی به اسب بود خبر می دهد که اسب در طویله نیست ، هیاهویی در ده راه می افتد و بزرگان ده در ائشیک اتاق جمع می شوند و بعد از مشاوره به این نتیجه می رسند که اسب را دزدیده اند و حالا باید گروه هایی بسیج بشوند و روستا های اطراف ، دشت ها و کوه ها را بگردند ، در آن زمان افرادی بودند که از طریق ردیابی ( اینجا رد پای اسب ) می فهمیدند اسب را به کدام سمت یرده اند ، حسن نامی بوده از کرد های دیارمان که ردیاب ماهری بوده و دوست و آشنای مرحوم محرم حمزه زاده بوده ، این دو نفر به کمک هم و پس از بررسی های زیاد متوجه می شوند :
1 - اسب از آغ چای عبور نکرده است
2 - اسب به سمت جنوب ، شمال و شرق علیشیخ برده نشده است
3 - اسب را از پشت خانه مرحوم عزت اله خان عبور داده اند
و با ردگیری محل پا های اسب ( که البته به احتمال زیاد نعل هم داشته ) به نتیجه مهمی می رسند و آن اینکه بر خلاف تصور همه اسب را به طرز ماهرانه ای از ( دارداش ) عبور داده اند ، عزیزانی که دارداش را می شناسند می دانند که انسان ها به حالت خمیده و یا چسبیده به سنگ های کناری از آنجا رد می شوند و حتی گوسفندان را هم از آنجا عبور نمی دهند ، در واقع با این کار خواسته بودند همه را گمرا ه نمایند .
مجددا در ائشیک اتاق جلسه ای تشکیل می شود و به این نتیجه می رسند که اسب را در خلاف حهت آغچای به سمت غرب و بالاتر از ایشگفتیک و قارینجا به سمت روستا های مرزی ( مرز ایران و ترکیه ) برده اند .
با مشورت سایر مردان ده مرحوم جلال خان عده ای را که هر کدام در کاری آشنایی داشتند به روستا های مرزی می فرستد ، پدرم ( کربلایی محرم محمدزاده ) چون بنا و نجار بوده و در بیشتر روستا های مرزی هم کار کرده بود ه و با اربابان آن روستا ها آشنایی داشته جزئ این گروه بوده است .
به گفته مرحوم محرم مشهدی ولی آنها شش نفربه سرکردگی مرحوم عزت اله خان بودند و به روستایی که اولین هدف آنها بوده رفته و به خانه ارباب ده که مرحوم محرم مشهدی ولی مدت ها برایش خانه ساخته بود و جلال سلطان خان را هم به خوبی می شناخت ، رفته و مورد استقبال ( آقای عباس لزگی ارباب ده ) قرار می گیرند . جریان را تعریف می نمایند و ارباب قول مساعد می دهد که اسب را پیدا نماید ، مرحوم محرم مشهدی ولی که از با لا به پایین آمده بود ( یعنی قبلا ثروتمند بودند و بدلایلی ندار شده بودند ) تک پسر خانواده متمول ( که نوکر و کلفت داشتند )و دردانه بوده و بعدا رو به بنایی و نجاری و کارگری آورده بود ، آدم با هوشی بود ، زمانی که همه مشغول ناهار خوردن بودند به بهانه ای بیرون رفته و تمام ساختمان هایی را که برای ارباب ساخته بود میگردد و در یک لحظه اسب را در یکی از طویله ها می بیند.
بعد ناهار عباس لزگی رو به فرستادگان مرحوم جلال خان کرده و می گوید که شما تشریف ببرید و من فردا همه روستا هارا گشته و اسب را برایتان می فرستم ، در حالی که همه آماده حرکت به سمت علیشیخ بودند مرحوم محرم مشهدی ولی رو به آقای عباس لزگی کرده و می گوید جلال سلطان خان گفته اسب را نیاورده نیایید و ما خبر داریم اسب همین دور و بر هاست ، و ما بدون اسب نمی توانیم برویم و همین جمله سبب می شود آقای عباس لزگی ارباب آن ده اسب را تحویل می دهد ولی دزد را معرفی نمی کند ، که البته ( مثل معروف ماه همیشه زیر ابر نمی ماند ) بعد ها سارق هم مشخص شد ولی جلال خان نجیب و گروه تجسس هرگز به رویش نیاوردند.