یادی از مردی خوشنام و یار غارم استاد محمود ( محبوب فرج زاده )
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکوئی نبرند
محمود فرج زاده فرزند توانمند ( مرحوم حسین فرج زاده جسورترین مرد دوران خود در علیشیخ و مرحوم مارال خانم سریا ) سه سال از من بزرگتر بود ولی در گرفتن شناسنامه اش یک اشتباهی صورت گرفته بود بطوری که او در حالی که نو جوان بود مشمول خدمت سربازی شد و زمانی که به پاسگاه و آزمایشات پزشکی رفت ، فهمیدند اشتباه شده و اورا معاف کردند . علی داداش بزرگترش ( سیفعلی داماد مرحوم یداله خان ) چند سال بعد از محمود مشمول خدمت سربازی شد . با توجه به اینکه بطور اتوماتیک فاصله تولد این برادر ها و خواهر ها دو سال و دو و نیم سال است بدون تردید استاد محمود باید متولد سال 1334 و سیفعلی متولد 1332 باشد . در دوره کودکی به چند دلیل من و محمود خیلی دوست بودیم 1 – پدر هایمان در روستا های مختلف کار ساختمانی می کردند و همیشه باهم بودند و ما بیشتر به خانه هم رفت و آمد میکردیم 2 – مشهدی حسین ما با آقا نعمت آنها تقریبا از نظر سن و سالی مثل من و محمود بودند و هر جا می رفتند ما را هم با خود می بردند 3 – مادر محمود دختر دایی پدر من بود و ما مرتب خانه همدیگر بودیم 4 – در زمستان که کار بنایی تعطیل می شد پدر های ما بعضی وقت ها در غارهای و سنگلاخ ها تله گذاشته و راسو ( سافسار )می گرفتند و با فروش پوست آن ها ( فکر کنم خز باشد ) وسایل عید و لباس برای بچه هایشان می خریدند و ما لباسهایمان اغلب همرنگ بود ولی با سایز های متفاوت ، چون محموداز من درشت تر و قد بلند تر بود . در خانه هر دو تایمان چند تا گاو بود که از شیر و ماست آن ها استفاده می کردیم . حدودا سالی یکی دوتا گوساله هم داشتیم ، من و محمود می رفتیم و از علفزار ها و دور از چشم صاحبان آنها برای گوساله ها علف می چیدیم و می آوردیم ( در این مورد بار ها هم از صاحبان علفزار ها کتک می خوردیم ) یادم هست یک بار رفتیم از باغ لیلی ( که مال مرحوم جلال سلطان بود و الان هم هست ) علف چیدیم که جناب آقای محمد دهقان ما را دید ، گوش هر دویمان را پیچاند ولی علف هایمان را نگرفت . ( به قول امروزی ها دمش گرم )
طبق شناسنامه تولد استاد محمود 4/10/1332 است که به هیچ وجه
درست نمی باشد .
تاریخ تولد استاد محمود 20/3/1334
تاریخ تولد سیفعلی 4/10/1332
که در شناسنامه جابجا داده اند
من رفتم دنبال درس و محمود رفت دنبال کار ولی گهگاهی بویژه تابستان و عید نوروز همدیگر را می دیدیم تا اینکه استاد محمود قبل از انقلاب به تهران آمد ودر شماره 2 ( خلیج فارس امروزی ) مشغول به کار شد ، آدم بسیار درستکار و امینی بود آن زمان شماره 2 منطقه خارج از محدوده ای بود که آب آشامیدنی هم نداشت و فقط عده ای حاشیه نشین که خیلی از آن ها برق هم نداشتند آنجا زندگی میکردند و از آزادی تا شماره 2 جز چند تا کارخانه و گاوداری چیزی نبود .
یادم هست سال 1355 من به تهران آمدم و با زحمت فراوان رفتم و محمود را دیدم .
اول محمود یک جای دیگری کار می کرد ، آنجا یک مرد بسیار فهمیده ای به نام محمد علی طرم بود و چون صداقت محمود را دید اورا پیش خود برد و به کمک محمود شروع کردند به کندن چاه و یک موتور خانه درست کرده و بصورت شخصی حانه ها را لوله کشی کرده و به مردم آب می دادند ، با توجه به اینکه هر جا آب باشد زندگی هم هست ، آقا طرم و استاد محمود کار خود را توسعه دادند و در عرض چند سال کل شماره 2 را لوله کشی کرده و به همه خانه ها آب شرب دادند ، البته آن موقع پول خیلی کمی از مردم می گرفتند .
مهم این نیست که چه کاره باشی مهم این است که چند نفر را به نان و نوایی برسانی ، مرحوم استاد محمود که آدم دست و دل باز و خوش قلبی بود خیلی ها را به نان و نوایی رسانید که الان اکثریت آن ها در تهران ساکن هستند و خدا را صد هزار مرتبه شکر زندگی بسیار خوبی هم دارند .
محمود خیلی با غیرت و همچنین با گذشت بود ، او یک قطعه زمین بسیار مرغوب در شماره داشت که به دلیل مشکلی که برای یکی از بستگانش بوجود آمد ، آن را فروخت و آلان همان جا یک مجتمع حدود 30 واحدی ساخته اند .
خانم برزگوار استاد محمود که اصالت میانه ای دارد آنقدر محترم و نجیب است که هرگز نمی توان تشخیص داد که او علیشیخی نباشد . پسرش حسین آقا که ادب و نزاکت و نجابت از سر و رویش می بارد مهندس است ودر سازمان آب مشغول بکار است ( البته ناگفته نماند سال ها بعد از انقلاب آبرسانی به دولت واگذار و به سازمان آب تغییر نام داد و استا محمود بعنوان مسئول در آنجا کار میکرد ) دخترش هم مهندس بهداشت محیط می باشد .
و سر انجام بعد از تحمل یک دوره بیماری سخت در 22/7/1390 به دیدار معبود شتافت . روحش شاد و یادش گرامی باد .
در کتاب تاریخ علیشیخ و شجره نامه ها این شعر به چشم می خورد
اوستا ماحمید دونیا بیزی آللادیر
اوزده گولور دالدا قویروخ بیللادیر
چورکه یئتنده داشین قیللادیر
جانین آلیر سنی سالیر تورپاغا
قیرمیزی اوز بنزیر ساری یارپاغا
امروز فرزاد به من گفت بابا چند رزو پیش استاد محمود را تو خواب دیدم که با نوه اش سبحان صحبت می کرد ، چایی می خورد و می خندید .
گفتم انشائ اله که خیر است .
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد؟
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودک گستاخ و بازیگوش
و او یک ریز و پی در پی دمگرم خویش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند سکوت مرگبارم را
شعر : دکتر علی شریعتی